سفارش تبلیغ
صبا ویژن






  • ازادی
    (دوشنبه 88/6/16:: 6:48 عصر)
  • احمد ح
    نمیشود گاهی ساکت ماند ،غروب را دید و دم از زیباییش نزد ،نمیشود فقر را دید و هیچ نگفت .
    نمیشود گرگها را دید و فکر نجات بره ها نبود.
    چگونه میشد که دیروز گرگها وبره ها جای خود را عوض شده می دیدند و برای گرگها دل می سوزاندند
    اما..........
    دیگر بازی گرگ و بره به انتهای خود رسیده و دست گرگها رو شده و من و تو میدانیم چه باید بکنیم
    امروز اخرین روز دنیاست اگر...............
    آزادی مرده باشد


    نظرات شما ()

  • شب است
    (دوشنبه 88/6/16:: 6:48 عصر)
  • احمد ح

    شب است و دیگر هیچ

    ساعت همچنان تیک تاک میکند

    تلویزیون،و اما عشق میگذارد

    مجید خرخر کنان در خواب ناز

    من هم مست خواب از بی خوابی

    شب است و دیگر هیچ

    وسگی ان سوی تر بر سکوت شب خط بطلان میکشد

    فقط مورچه ها بیدارند و من

    فقط من بیدارم و تاریکی

    و فقط تاریکی بیدار است و شب

    شب است و دیگر هیچ

    ماه هم دیگر رخ بر شب تار ما نمینهد

    ستاره هم دیگر سو سو نمیکند

    صدایی امد

    آری صدا صدای سکوت است

    گویی خواب هم با چشمان ما قهر کرده است

    ساعت همچنان تیک تاک میکند 

    عبدا... هم رفت

    و ساعت همچنان تیک تاک میکند

    شب است ودیگر هیچ


    نظرات شما ()

  • درد دل2
    (دوشنبه 88/6/16:: 6:47 عصر)
  • احمد ح

    چقدر غمگین شبهایی که دلت از بی وفایی ها گرفته و خواب به  چشمات نمی اد،نه میتونی بخوابی و نه میتونی فکرتو به جای دیگری ببری که شاید بشه لحظات رو بگذرونی،اما اینقدر سخته که احساس  میکنی همین الانه که قلبت از تو سینت بزنه بیرون یا اینکه همین الانه که قلبت از کار بیفته....

    هیچ کاری نمیتونی بکنی خیلی سخته که دستت رو نتونی  به جایی  بگیری و هیچ دست اویزی واست وجود نداره که بتونی بهش چنگ بزنی و خودت رو از این  حال نجات بدی واقعا سخته که فکرش رو نکنی چون هیچی نیست وقتی درد رو نمیشناسی اما....

    ندیدم تا حالا کسی تو کتابی  یا جایی همچین حسی رو نوشته باشه واسه من سخته  اینقدر تحمل درد من کوچکم.

    دردی که  میشه گفت تلخ ترین شیرینی که تابه حال چشیدی.

    ودردی که شاید یه روزی بخندی اما مطمئنا  اون روز نزدیک نیست ...دردی که هیچ درمونو مسکنی نداره جز گذشت زمان و چقدر ساده بعضیا از این گذر زمان حرف میزنن در حالی که این گذر زمان حسابی پیرت میکنه....میشه گفت واسه هر روزش یک ماه پیر تر میشی نگفتم یک سال چون ترسیدم باورت نشه  اما همون یک سال درست تره.....هی خودتو خرج میکنی به فکرش هم نیستی که داری هر روز پیر تر و پیر تر میشی....تا جوونی این درد بعضی وقتا به سراغت میادواسه خیلیا این درد خیلی کم اتفاق میفته شاید هم اصلا پیش نیاد اما واسه بعضیا این غم شده همدم ..... دارم مینویسم که شاید یه کمی آرامش پیدا کنم  قلبم هنوز داره میزنه  اما سخت تر از اون چیزی که فکرش رو بکنی،احساس میکنم که  یه چیزی داره خفم میکنه واسه همینه که خوابم نمیبره اخه خواب ارامش داره اما من سراسر التهابم..........

    امشب خیلی تلخ شدم اما اگه ننویسم نمیدونم چه کار کنم؟

    خیلی احساس بدی دارم، بد ترین حالی که یک ادم میتونه داشته باشه الان حال منه.

    امید وارم زودتر تموم بشه این غمی که الان چند وقته یقه دلمو گرفته و نمیدونم از کجا اومده و اینقدر بزرگه  که از ظرف  دلم بزرگتره  و از ظرف دلم بیرون زده.

    زمان حلش میکنه وزمان فقط امیدوارم که این زمان اونقدر طولانی  نشه که فرصت زندگی رو ازمن بگیره.

    خرابم خراب تر از اونی که بتونم  توصیفش کنم. 


    نظرات شما ()

  • درد دل
    (دوشنبه 88/6/16:: 6:46 عصر)
  • احمد ح

    امشب تمام غمهای دنیا در دلم ریخته و ظرف دلم کوچک است

    نمیدانم چه کنم!

    اماخوب میدانم که شبها، این نعمت زیبای الهی و این ستاره ها، غم بزرگانی را دیده که من در ان خیلی کوچکم وشبها دردهایی را دیده که درد من در ان پیدا نیست.

    امشب شده ام تکه سنگی  در کف رودخانه غم که هیچ امیدی به بالا امدن ندارد مگر انکه غم فروکش کند...       امشب شده ام ان سنجاقکی که کودک غم ،بندی در پای او بسته و این من توان پاره کردن بند غم را ندارد ونمی داند چه کند.

    چه کنم ظرف دلم کوچک است.

    چنان که توان در بند کشیدن کلمات را ندارم و قلم در دستانم نمی چرخد .

    خدایا تو میدانی که ظرفم کوچک است؛  چه میکنی امشب با من؟

    چه کرده ای امشب با من؟

    بغض گلویم را میفشارد وغرور اجازه اشک ریختن را نمی دهد،که من مغرورم..

    منی که لبخند مادرم غم ها را از دلم می زدود؛ ای غم چه کرده ای   که لبخند مادم را نمی بینم و امیدم به فردا چون امید بیمار در حال احتضار است به صبح و نمی داند چه کند.

    تا به حال چنان که امشب دد منشانه خود را در اینه نگریستم ندیده بودم.

    میترسم؛امشب میترسم از تو؛که تو را تا به حال اینگونه تجربه نکرده بودم....

    امشب  دلم چنان تاریک است که امیدم به خورشید شادی، چون امید گل نرگس است  به دیدن بهار.

    دلم تاریک است ، دلم گرفته..... 


    نظرات شما ()

  • شکایت
    (دوشنبه 88/4/22:: 1:23 عصر)
  • احمد ح

    نشسته ایم و انگار که در اطراف ما خبری نیست.

    روزی در شهر و کشور خودمان یک هم وطن کشته میشود که هم مسلمان است و هم شیعه و هم اینکه هم وطن ماست اما صدایی از کسی در نمی اید. روزنامه ها که از این قضیه خبر ندارند .

    خبر نگار ها  که اصلا ندیده و نمی دانند و پس از چند روز جوری نشان داده میشود که ، آری این شخص به خاطر مسائل سیاسی توسط عمال بیگانه  وبه مقصود خبری کشته شده است  تا بیگانگان  از این خبر استفاده ابزاری کنند  و ما را تحت فشار قرار دهند .

    اما هم اینکه یک زن در کشور دیگر ؛نه به خاطر اینکه مسلمان است ویا نه به خاطر حجاب بلکه به علت تسویه حساب شخصی و شهادت در یک دادگاه کشته میشود (از این موارد در دادگاه های کشورهای دیگر دیده میشود و در ایران هم به نحو دیگر)در بوق وکرنا میکنیم که چه بنشسته اید که غرب مسلمان ستیز است و ما دادخواه مسلمانان جهان هستیم .البته به این خاطر که انها با مسئله هسته ای ما مخالف هستند و میگویند که دموکراسی باید کامل اجرا  شود  و اگر با ما مشکلی نداشتند ما هم همچون مسئله چین که تا به امروز نزدیک به 150 مسلمان کشته شدند و دم نزدیم هیچ نمی گفتیم به این علت که در مسائل داخلی ملتها نباید وارد شد.

    بعضی وقتها با خودم فکر میکنم که دین ابزاری شده تا بشود بوسیله ان مردم را مهار کرد  و به هر طرف که خواست کشاند.

    بره ها گرگها را دریدند .....

    شاد نباشید. 


    نظرات شما ()

       1   2      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • شکایت
    دانش را بجویید که آن رشته میان شما وخداوند است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
  •  RSS 
  • خانه
  • شناسنامه
  • پست الکترونیک
  • ورود به مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 4757
    بازدید امروز : 1
    بازدید دیروز : 1

    ........... درباره خودم ...........
    شکایت
    احمد ح
    ........... لوگوی خودم ...........
    شکایت

    ..... فهرست موضوعی یادداشت ها.....
    خاطرات روزانه .
    ............. بایگانی.............
    تابستان 1388

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ............. اشتراک.............
      ........... طراح قالب...........