سفارش تبلیغ
صبا ویژن






  • دیدار
    (سه شنبه 88/6/24:: 12:59 صبح)
  • احمد ح

    چگونه بگویم که قابلش دانی       چند بیتی است تحفه درویش

    تمام نمیشود مگر تمام کنم       که تمامی ندارد انکه من تمام کنم

    ندیده دیدمت و ندیده میبینم         که نادیده گر بگیرمت، ندیده میمیرم

    ندیده سلام گفتمت و ندیده گفتی علیک     خداحافظ نمی گویم، اگر نبینمت به علیک

    چگونه بگویم که باورش داری      که احمد مشتاق است و نمیگویی لبیک

    من این دو سه بیت را برای تو گفتم     گر تو قابل بدانی به سلام و علیک


    نظرات شما ()

  • دل نوشته
    (پنج شنبه 88/6/19:: 12:50 صبح)
  • احمد ح

    مینویسم چند خطی گاهی

    گر چه میدانم که بی روح است

    مینویسم که تو را یاد کنم

    مینویسم که مرا یاد کنی

    شاید اکنون بشود......

    شاید اکنون بشود چشم ترم را بینی

    شاید اکنون بشود حال و غمم را ببینی

    که بپرسی

    که بگویم 

    تا بدانی

    که چرا غمگینم ؟

    که چرا ناشادم

    که چرا دلتنگم؟

    غم من غصه امروزم نیست

    دل من غمگین است

    غم دنیاو دیروز

    غم امروز و هر روز

    غم کودکی و مرداب و سنجاقک

    غم تنهایی و شبهای بیداری

    غم بیداری و شبهای  تنهایی

    چه کنم درد دلم سنگین است

    چه کنم

    دل من غمگین است.


    نظرات شما ()

  • تو
    (دوشنبه 88/6/16:: 6:51 عصر)
  • احمد ح

    ای زمان و  ای زمین،ای اسمان 

    ای محبت در وجودت جاودان

    تا تو باشی با تو من پاینده ام

    ور نباشی بی تو کو اینده ام

         &         &          &

    ای همه جانم  فدای روی تو 

     اشک  چشمم سرمه ابروی تو  

    ای مه من جان من فریاد من

    پس کجا باید شوی همراه من

    تا به کی باید گریزان بینمت

    من چرا باید پریشان بینمت

    هر چه دارم  از برای روی توست

    وین معما نیست جانا خوی توست


    نظرات شما ()

  • دوست
    (دوشنبه 88/6/16:: 6:50 عصر)
  • احمد ح

    انچنان  سر مست غرور در بر رخ  ما بستی و خندیدی و ندیدی

    که چگونه اشکهایم

    همچون  جویباری که از کوه سرازیر است

    بر روی گونه ام همچون سیل روان شد

     و تو باز هم خندیدی

    و ندانستی

    که قلبم همچون لاله ای در پس تند باد  بی مهری  پرپر شد

    و اما تو.....

    همچنان خندیدی،

    عمرت پر برکت وجودت پر از شوکت،اسمت پر از عظمت و طالعت بیدار  باد

    ای دوست...


    نظرات شما ()

  • باران
    (دوشنبه 88/6/16:: 6:49 عصر)
  • احمد ح

    در پایانی بی سرانجام آنجا که پنجره ها در ابتدای باران تو را فریاد می کند ،من در پهنای آسمان نام تورا بار دیگر مشق می کنم  واز پاییز ترانه ای دیگر می سرایم .

    می بینی اینجا همه چیز با من و تو بیگانه اند، نه اشکها سراغی از ما میگیرند ،نه عریانی خزان  بار دیگر صدای سرد گامهای تو را بر روی برگهایش می شنود .

    اینجا فقط غصه هاست که سکوت را به ما ارزانی میکند  ودیگر هیچ.....

    اما اینجا هنوز یاد کوچه ماندگار است وهنوز من هستم ویاد تو، کاش بار دیگر باران ببارد


    نظرات شما ()

       1   2   3      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • شکایت
    هرگاه خداوند متعال، بنده ای را دوست بدارد، نقطه ای سپید در قلبش پدید می آورد، گوش های قلبش را می گشاید و فرشته ای بر او می گمارد، تا بر راه راستْ استوارش دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
  •  RSS 
  • خانه
  • شناسنامه
  • پست الکترونیک
  • ورود به مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 4736
    بازدید امروز : 2
    بازدید دیروز : 0

    ........... درباره خودم ...........
    شکایت
    احمد ح
    ........... لوگوی خودم ...........
    شکایت

    ..... فهرست موضوعی یادداشت ها.....
    خاطرات روزانه .
    ............. بایگانی.............
    تابستان 1388

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ............. اشتراک.............
      ........... طراح قالب...........